۱۳۹۱ شهریور ۴, شنبه

نامه به پسرم(1)

پسرم
از اینکه دوران کودکی ات هرگز برایت تفنگ نخریدم تا همچون هم سن و سالانت به شور و شعف و تیر اندازی ها دروغین بپردازی هیچ پشیمان نیستم چرا که معتقد بودم روح بزرگی که در تو موجود است حتی  با تیر اندازی ها نمادین هم مخالف است
پسرم
بدان آنانکه سلاح دست خود گرفتند نهایتا سرنوشتشان به سلاح ختم شد , طوریکه یا زندگیشان به دست گلوله ی آتشین سلاحی به پایان رسید و یا شرایط روز طوری رقم خورد که مجبور شدند سلاح بر زمین بگذارند و کنج عزلت بگیرند
و بدان آنانکه قلم دست خود گرفتند چه بسیار انسان های بزرگی برای جامعه تربیت کردند اگرچه آنان نیز گاها بنابر شرایط روز و زور حاکمان راهی زندان ها شدند اما تفاوتشان با گروه قبل این بود که هیچ گاه آه خانواده ای به خاطر کشته شدن عضوی از خانواده به دنبال آنان نبود و همواره نامشان جاودان می ماند اگرچه سالیان سال در حصر و زندان بسر برند


نامه به پسری که هنوز زاده نشده( خودم)

مهندس موسوی

زندگی ادامه دارد و افراد موقتی هستند.هر جمعی و جماعتی كه سرنوشت خود را به بود و نبودكسان پیوند زدند سرانجام - حداقل با فقدان او - سرخورده شدند.
هرگاه مردمی برای به تنی یا افرادی از همراهان عادی خود امتیازات بی‌دلیل قائل شدند سرانجام تشخیص عقلانی خود را در مقابل خواست آنان واگذار كردند و به جاه‌ طلبان مجال دادند كه در آنان طمع كنند

میر حسین موسوی

یه مرد که واژه ی مرد و رو سفید کرد

و از هیچ کس جز خدا ترسی ندارند

الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لایخشون احدا الا الله
 کسانی که پیام های خدا را ابلاغ می کنند و از او می ترسند و از هیچ کس جز خدا بیم ندارند

 احزاب /39
رهبر ما میر حسین موسوی  امروز در حصر خانگی دچار حمله ی قلبی شده و اکنون در سی سی یو بستری است
         مرگ بر یگانه باعث و بانی این حصر


مولا علی(ع) در دیدگاه دکتر علی شریعتی

درد علی (ع) دو گونه است: یك درد، دردی است كه از زخم شمشیر ابن ‌ملجم در فرق سرش احساس می‌كند و درد دیگر دردی است كه او را تنها در نیمه‌های شب خاموش به دل نخلستانهای اطراف مدینه كشانده ... و به ناله درآورده است ... ما تنها بر دردی می‌گرییم كه از شمشیر ابن ‌ملجم در قرق سرش احساس می‌كند. اما این درد علی (ع) نیست،
 دردی كه چنان روح بزرگی را به ناله درآورده است، «تنهایی» است كه ما آن را نمی‌شناسیمچه رنجی بزرگ تر از اینکه ملتی عاشق علی باشد و عاقبت یزید را داشته باشد؟ و چه رنجی بالاتر از اینکه کسانی که می بینیم در چه سطحی از معنویت، از آگاهی، از منطق و از انصاف هستند باید از علی و از مکتب علی سخن بگویند و مردم را با مکتب علی آشنا کنند؟ و چه رنجی بالاتر از اینکه در این دنیا یک ملتی، یک گروهی هست که مارک علی بر پیشانی سرنوشتش خورده و از فقر، از خواب، از تخدیر، از تفرقه و از کوتاه اندیشی، و از بدبینی، ضعف و ذلت رنج ببرد؟ و چه رنجی بالاتر از اینکه الان می بینیم نسل قدیم ما که به علی و به مذهب علی وفادار مانده، قدرت زایندگی خودش و حرکت خودش را از دست داده، به جمود و توقف دچار شده و نسل آینده را نمی تواند به تاریخ و فرهنگ و مذهب علی پیوند دهد و آنچه را که شهدای بزرگ شیعه و علمای بزرگ شیعه و بزرگان و فداکاران و مردم عاشق شیعه به این نسل سپرده اند نمی توانند به نسل بعد از خود انتقال دهند

زندگی بعدی

تو زندگی بعدی اگه پا بده و بخت با من یار شد , می خوام خدا بشم
واسه بنده هامم اولین چیزی که درست و حسابی روش کار میکنم "جنبه " است 
نمی ذارم هیچ کدومشون بی جنبه باشن

حلبی آباد

ماه رمضون رو میشه با قدم زدن بعد از اولین لحظات افطار تو خیابونای پایین شهر حس کرد

زمان ما و علی ما

همین یکی دو ساعت پیش دیدم یه آقایی با ظاهری که نشون از فقر شدید داره داشت تو زباله ها دنبال یه چیزی می گشت
امیدوارم دنبال غذا و ما یحتاج زندگیش نبوده باشه
سلام منو به زمامدار حکومت برسونید بگین تو رو اونی که می پرستی خودتو با علی(ع) مقایسه نکن
کشوری که داری بر اون حکومت می کنی پردرآمدترین کشور جهان از لحاظ نفت و گازه
مردمش اما سهمشون از این همه درآمد چیه؟ شنیدن حکم اعدام 4 تا اختلاس گر؟ که همشون با نظر مستقیم و غیر مستقیم خودت به اینجا ها رسیدن

ما غرقه اندر وام می

در عشق تو چون دم زدم صد فتنه شد اندر عدم
ای مطرب شیرین قدم می‌زن نوا تا صبحدم
گفتم که شد هنگام می ما غرقه اندر وام می
نی نی رها کن نام می مستان نگر بی‌جام می

ــ مولانا

۱۳۹۱ مرداد ۳, سه‌شنبه

بی اعتقادم کن به همه دنیا

سخت ترین کار دنیا اینه که اون حالات روحی که داری رو پنهون کنی و دقیقا اون چیزی که نیستی رو نشون بدی
من
من الان همین حالو دارم
می خندم , به همه در مورد چیزایی که خودم اعتقادی بهشون ندارم امیدواری میدم اما واقع 1% هم به حرفای خودم اعتقاد ندارم

فراموشی

چقدر باید بگذرد تا آدمی بوی تن کسی را که دوست داشته از یاد ببرد؟
و چقدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت؟!

من او را دوست داشتم / آنا گاوالدا 

مکالمه

+ وااااااای عزیزم  چه قدر لاغر شدی 
- عه وا راست میگی ؟؟؟
+ عاره قربونت برم خیلیییییی خوب شدی

{گفت و گوی دو خانم چاق بعد از یک روز روزه گرفتن و دادن اعتماد به نفس کاذب به یکدیگر}

حافظ

می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تـزویــر می‌ کنند

ماه مهمانی خدا

پول گوشت و مرغ و برنجه شو ما بدیم بعد مهمونیش به اسم خدا تموم بشه؟؟؟
نخواستیم آقا ؛ ما اصن مهمونی نخواستیم

گرانی

+آقا داماد چه کارن؟
- صب تا ظهر تو مغازه مرغ فروشی شون هستن , بعد از ظهرا هم یه نانوایی سنگکی دارن میرن اونجا
+ اوففففف 

مرگ و زهر و مار

اینایی که وقتی ازشون می پرسی چه آرزویی داری سریع میگن : مرگ  و همیشه از مردن حرف میزنن
اکثرشون دروغ میگن
اگه پاش بیافته  هیچ کدومشون جرئتشو ندارن و یه وقت اضافه واسه زندگی می خوان
چرت میگن همشون آخه مگه قرص سیانور و چاقو و دارو های خواب آور قوی رو ازشون گرفتن که فقط"آروزی" مرگ دارن؟
اگه راس میگی بزن خودتو خلاص کن عمو ببینه

فیلم ایرانی

فقط تو فیلمای ایرانی وقتی می خوان یه خانومی رو نشون بدن بارداره اول میز شام رو نشون میدن بعد یهو خانم حالش بد میشه و میره سمت دستشویی
بعد دیگه همه میان بهش تبریک میگن
یعنی نمودین مارو از بس این سکانس تکراری رو دیدیم

نسل بعد از ما

یه روزی هم میشه میرم تو اتاق بـَـچّم ؛ می بینم زل زده به دسکتاپ کامپیوتر
محکم میزنم پس کلش ,
بهش میگم خر خودتی

ز دست دیده و دل هر دو فریاااد

لعنت به دیده ای که بلرزاند این دلم
لعنت به این دلم که بلرزد به یک نگاه

از خودم

خاطرات

دبیرستان مدرسه شاهد درس می خوندم , بعد تو کلاسمون فرزند شهید داشتیم وهمه خیلی مراقب بودیم کسی چیزی نگه که یه وقت ناراحت بشن و معمولا مثه مدرسه های دیگه رسم نبود معلما اولین روز مدرسه بیان بپرسن شغل پدرتون چیه
بعد یه معلم جدید اومده بود 
روز اول به ترتیب صندلی شغل پدرا رو می پرسید
به من که رسید گفت شغل پدر؟
-گفتم : فروشنده مواد مخدر----- کلاس رفت رو هوا
داد زد فلان فلان شده و برو گمشو بیرون 
رفتم بیرون
بعد از بغل دستیم پرسید شغل پدر ؟
- اونم گفت: قاچاقچی
اونم انداخت بیرون , ما هم رفتیم تو دفتر گفتیم این داره شغل پدرارو می پرسه و.. به ما هم فحش داد ( مدرسه ما خیلی پاستوریزه بود)  بعد دیگه اصن مدیر اومد و کار به بالا ها کشید معلمو  عوض کردن

لیلی و مجنون

چون راه دیار دوست بستند
بر جوی بریده پل شکستند

"مجنون" ز مشقت جدایی
کردی همه شب غزل سرایی

سودا زده ی زمانه گشته
در رسوایی فسانه گشته
-
لیلی و مجنون

دروازه دولت

یه بار یه بنده خدایی اومده بود دروازه دولت بعد گفت آقا دروازه دولت کجاست؟
بهش گفتم زیره لاستیک ماشینت
اومد پایین لاستیک ماشینشو نگاه می کرد
{من شرمندم}

نیازمندیها

به یک خیابان طولانی با جدول کشی های پیوسته جهت راه رفتن روی آنها نیازمندیم

صداقت فرزندم

هر وقت تو رابطه هاتون صداقت و گفتار صادقانه حذف شد همون موقع  فاتحه ی اون رابطه رو بخونید
اون رابطه دیگه درست شدنی نیست

قناعت فرزندم

هر وقت آدما از موقعیتی که توش قرار دارن قانع بودن اون موقع فکر و ذهنشون از دغدغه های سطحی و زودگذر راحته و با خیال راحت می تونن به پیشرفت فکر کنند

پیچاپیچ

باز امشب یه جا دعوت داشتم ولی پیچوندم
یعنی لذتی که تو پیچوندن دعوت های الکی و تبلیغاتی هست تو هیچی دیگه نیست
بپیچونی بعد هم موبایلتو خاموش کنی و راحت بتمرگی

نسل سوم

نسلی هستیم که به لطف وجود کامپیوتر و انواع و اقسام گوشی های Wi Fi دار همیشه آنلاینیم اما حرفی برای گفتن نداریم

این بار تو به جای ما آزادی رو ترجمه کن

میگن این آهنگو مانی رهنما برای دوستان انقلابی مصر و یمن و لیبی خونده

فردا که شد زندگی رو شکل خودت تجربه کن
این بار تو ، به جای ما ، آزادی رو ترجمه کن

فردا که شد رویاهاتو درگیر با توفان نکن
راهای رفته ی ما رو دوباره امتحان نکن

یه پرده ی تازه روی منظره های غم بکش
با جوهر خودت روی مشقای ما قلم بکش

تو فرداهای دوری که ترسی توی دلت نشست
اون روزی که به اشتباه پلی به دست تو شکست

شاید بفهمی ما چرا با دست خالی اومدیم
خواستیم که گل کنیم ولی تیشه به ریشه مون زدیم

دانـــلود

افتخارات

شاید اگه ازم بپرسن مهم ترین کاری که تو این بیست و چند سال زندگیت انجام دادی چی بوده
جواب بدمنماینده مهندس میرحسین موسویبا افتخار

۱۳۹۱ خرداد ۲۱, یکشنبه

امشب پی بردم که وجود داری

امشب پی بردم که وجود داری , بسان قطره ای از زندگی که از هیچ جاری باشد . با چشم باز، در ظلمت محض دراز کشیده بودم که ناگهان در دل تاریکی، جرقه ای از آگاهی و اطمینان درخیش : آری، تو آنجا بودی . وجود داشتی . گویی تیری به قلبم خورده بود . و وقتی صدای نامرتب و پر هیاهوی ضربانش را باز شنیدم احساس کردم تا خرخره در گودال وحشتناکی از تردید و وحشت فرو رفته ام .سعی کن بفهمی ... من از دیگران نمی ترسم . با دیگران کاری ندارم . از خدا هم نمی ترسم . به این حرفها اعتقادی ندارم . از درد هم نمی ترسم . ترس من از توست . از تو که سرنوشت، وجودت را از هیچربود و به جدار بطن من چسباند . هر چند همیشه انتظارت را کشیده ام، هیچگاه آمادگی پذیرایی از تو را نداشته ام و همیشه این سوال وحشتناک برایم مطرح بوده است : نکند دوست نداشته باشی به دنیا بیایی ؟ نکند نخواهی زاده شوی ؟ نکند روزی به سرم فریاد بکشی که : " چه کسی از تو خواسته بود مرا به دنیا بیاوری ؟ چرا مرا درست کردی؟ چرا ؟"
اوریانا فالاچی

نامه به کودکی که هرگز زاده نشد


تو دختری یا پسر؟ دلم می خواد دختر باشی و یه روز چیزایی که من الان حس می کنم حس کنی مادرم می گه : دختر دنیا اومدن یه بدبختیه و من اصلا حرفش رو قبول ندارم. زن بودن خیلی قشنگه چیزیه که یه شجاعت تموم نشدنی می خواد یه جنگ که پایون نداره خیلی باید بجنگی تا بتونی بگی وقتی حوا سیب ممنوعه رو چید گناه بوجود نیومد. اون روز یه قدرت باشکوه متولد شد که بهش نافرمانی می گن


اگه تو پسر به دنیا بیای ام خوشحال می شم! شاید حتی بیشتر از دختر بودنت  اون وقت مزه ی بردگی بعضی از تحقیرا رو نمی چشی! می تونی هر وقت دلت خواست شورش کنی
اگر پسر باشی باید یه جور دیگه از ستم ها و بردگی ها رو تحمل کنی! خیال نکن زندگی واسه ی مردا خیلی آسونه اگه قوی باشی یه سری مسئولیت سنگین رو سرت آوار می شه!
چون ریش داری اگه نوازش بخوای یا گریه کنی همه بهت می خندننامه به کودکی که هرگز زاده نشد / اوریانا فالاچی

۱۳۹۱ خرداد ۲۰, شنبه

تصمیمات بچه گانه

گاهی وقتا با چشم خودت میبینی که دوستت یا فامیلت یا یه کسی که حداقل مثه بقیه آدما نیست و یکم واست مهمه داره تصمیم احمقانه می گیره حتی بهش هم میگی و جواب میده که : بله می دونم ولی چیکار کنم؟ و تو بهش بهش میگی این راهش نیست حداقل دست نگه دار
اما به هر حال خریت محض اونو به سمتی میبره که مجبوره اجازه بده اون کار صورت بگیره
و امروز بعد از 4 سال می بینی که داره جور اون تصمیم غلطی که گرفته رو می کشه و خدا فقط خدا می دونه که تا کی باید پاسوز این تصمیم باشه
دوستان عزیز سرنوشت و قسمت و هرچی خدا بخواد و... اینا همش کشکه
این ما هستیم که سرنوشته خودمونو با تصمیماتی که تو زندگی میگیرم رقم میزنیم
حواسمون باشه از روی حماقت تصمیم نگیریم 

:|

در عرض یک دقیقه می شود یک نفر را خُرد کرد
در یک ساعت می شود کسی را دوست داشت
در یک روز می شود عاشق شد
ولی یک عمر طول خواهد کشید تا کسی را فراموش کرد

آقامون
گابریل گارسیا مارکز

۱۳۹۱ خرداد ۷, یکشنبه

شب آرزوها !!!!!!!!!!!


اگه امشب واقعا شبی باشه که آرزوها برآورده بشن

و اگه حقیقت داشته باشه
من الان تنها آرزویی که دارم اینه که "تو" در سلامتی کامل باشی و خیلی زود خبر "آزادیت" به گوش ما برسه و بازم "لبخند" رو تو چهرت ببینم
لبخندی که به پایان رسیدن روزهای سخت حصرت و نوید بخش شروع روزهای خوبه دوستی باشه
اگه لیله الرغائبی وجود داشته باشه من فقط همین آرزو رو دارم




پیروزی سپاهان و حذف استقلال

بعد از پیروزی سپاهان یه ژانری بین کاربرای اصفهانی داخل گوگل پلاس پیدا شده بود که منم یکمی ادامه دادم:

گلشون آفساید بود
{استقلالی ها - خود گول زنی}

ما چند تا موقعیت داشتیم که می تونستیم به گل تبدیل کنیم
{پرویز خان-- اعتماد به نفس در حد لالیگا}
ما جوان مردانه بازی کردیم
{فریدون زندی--دیشب اومدم خیلی خوش اومدم}
شما حساب کنید سپاهان در سال چند میلیارد در آمد داره ؛ ما چه قدر؟؟
{ فتح الله زاده -- دست به چرتکه شدن ها}
به جان خودم این سپاهانیا همه رو با پول خریدن حتی مسئولین فیفا 
{یکی از طرفداران استقلال با چشمان خیس}
اگه استقلال با ما بازی داشت الان 100 تا گل بهش زده بودیم
{برنامه نود- مصاحبه با یکی از 100 میلیون طرفدار تراختور}

اصلا برنامه ریزی مسابقات خیلی ضعیف بود
{پرویز خان-- به سیم آخر زدن ها}
من مطمئنم تبانی صورت گرفته وگرنه ما کجا و یه تیم شهرستانی کجا
{یکی از مسئولین رده بالای استقلال}

دوم خرداد

از خاك سكوت آتش فرياد بسازيم
من با تو و ما ميهني آباد بسازيم

تا سيد ما باشد و ما عاشق ايران
صد واقعه چون دوم خرداد بسازيم

انديشه و علم و قلم اسباب بلوغند
نسلي پر از انديشه آزاد بسازيم

با پرچم اصلاح بر افراط بتازيم
منشور برافراشته داد بسازيم

صدها نفر اين مكتب صدساله نوشتند
صدهاي دگر با همه آحاد بسازيم

صد كوه برافراشته در راه نشيند
ما تيشه‌اي از مكتب فرهاد بسازيم

اين موج به پا خاسته دريا شود آخر
دريا شده و ميهني آباد بسازيم

شعر از هیلا صدیقی

شیطنت های انتخاباتی

دوم دبستان بودم اون روزا
بعد از پیروزی خاتمی تو انتخابات می رفتم خونه خالم می گفتم : نه استکان نه قوری فقط ناطق نوری
اونا طرفدار ناطق بودن و ما خاتمی
اگه بچه نبودم یه کتک سیر از خالم می خوردم
:)))))))))
{شیطنت های انتخاباتی}

گوشه ای از خاطرات خرداد 76

خاطراتی از دوست عزیزم آقای حسین یزدی از دوم خرداد 76:هر افتخاری در طول زندگیم کسب کنم ، باز هم بزرگترین افتخار زندگیم دوم خردادی بودن است ، زمانی که از اواخر سال 75 به ستاد خاتمی در اصفهان در سن 18 سالگی پیوستم و از آن روز دیگر به منزل نرفتم تا پنج شنبه قبل از انتخابات(31 اردیبهشت 76) در حالی که مردم به خیابان ها ریخته بودند تا جشن پیروزی را قبل از انتخابات بگیرند من از زور بی خوابی و گرسنگی در حالی که بیست کیلو وزن کم کرده بودم در بیمارستان بستری شدم ، آن شب بسیجی ها و گروههای فشار در حالی که فریاد می زدند رپی ها کوشند ، سوراخ موشند ما ایستادیم و صحنه را ترک نکردیم و از ستادهایمان دفاع کردیم، ایامی که شبانه روز کار می کردیم و فقط نون و گوجه و یا تکه نانی خشک شده می خوردیم تا خدایی نکرده برای رفع حاجاتمان به منزل نرویم و وقتی را ضایع نکنیم، عکس خاتمی را بر سینه داشتیم و با عشق هدفی جز شکست اقتدارگرایی نداشتیم ، جنگیدیم و بهتر است بگویم جانانه جنگیدیم تا بردیم ، کم نگذاشتیم ، بی ادعا و قهرمانانه در میدان بودیم آن هم بچه هایی که همیشه در ناز و نعمت بودند همه چیز را رها کرده بودند تا کسی را رییس جمهور کنند که حاکمیت او را نمی خواست ، یادمه زمانی که خاتمی به اصفهان آمده بود تا در سال 75 مبارزات انتخاباتیش را شروع کند فریاد زدم : خاتمی خاتمی رییس جمهور ماست و همه سالن نیلفروش زاده دانشگاه اصفهان یکپارچه این شعار را سر دادند و خاتمی با آرامش و متانت همیشه گی گفت البته من هنوز رییس جمهور نشدم خوب به یاد دارم در آن روز با خاتمی به حوزه علمیه اصفهان رفتیم و عده ای وحشی به این سید مظلوم حمله بردند و با لگد در پاهای او می زدند و من و یکی از دوستان خودمان را سپر بلا کرده بودیم اما فایده ای نداشت و سپس با او به دانشگاه رفتیم در ورودی سالن کامیونی آجر خالی کرده بودند همه آجرها را به اتفاق بچه های انجمن اسلامی اصفهان با دست جمع کردیم و سپس عصر با او به مسجد سید رفتیم و باز در انتهای مراسم با نیروهای چماق به دست درگیر شدیم و دست آخر با یک مینی بوس به عنوان همراه سید به دانشگاه صنعتی رفتیم در حالی که خورد و خسته بودیم صدای اذان دکتر فرزانه خو خستگی را از تنمان شست و آن روز یکی از بهترین ایام زندگیم بود
خاطرات دوم خرداد 76 بسیار است و همه گی شیرین و لذت بخش که گاها با دوستان آنها را مرور می کنیم
می دانید من هرچه دوست و رفیق دارم از آن روزها هستند که هنوز در کنار هم هستیم و یک دیگر را ترک نکردیم
نسلی که آمد با رهبری خودش و با کمک نسل جدید در 22 خرداد 1388 بار دیگر دوم خرداد 76 را تجربه کند باز همه رفقا و قدیمی ها آمدند هر یک گوشه ای از کار را به دست گرفتند اما این بار کودتا چیان با نیروهای نظامیشان کودتا کردند و نگذاشتند مردم ایران بار دیگر طعم آزادی را بچشند
چقدر شیرین بود خرداد 76 و چقدر تلخ بود خرداد 88

ما رند و خراباتی و دیوانه و *مستیم*(1)

رفتم تو یه مغازه ادکلن بخرم 
وقتی حساب کردم داشتم میومدم بیرون با سر رفتم تو شیشه سکوریت
یعنی تو کل عمرم اینقدر ضایع نشده بودم فک کنم
شیشه سکوریتش خیلی تمیز بود هیچ برچسبی هم روش نبود
هیچی دیگه خلاصه خیلی ضایع شدم

------
پاورقی
ما رند و خراباتي و ديوانه و مستيم
 پوشيده چه گوييم همينيم که هستيم

چون قسمت ما روز ازل جام بلا بود
 پيداست که تا شام ابد واله و مستيم
 

ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست(1)

امروز یه پسره بسیجی تو سرویس کنار من نشسته بود
هندزفیری گذاشته بود تو گوشش و می خوند:

گرفتار تو هستم

نگهدار تو هستم

به من تکیه کن از عشق

که من یار تو هستم

که من یار تو هستم

حیف است که ارباب وفا را نشناسی

ما یار تو باشیم و تو ما را نشناسی

حیف است عزیزم که تو با این همه احساس

این پاکترین عشق خدا را نشناسی ما را نشناسی
----
بنده خدا عاشق شده بود ؛ آخ که چه عشقی
کاری کرده بود باهاش که تو اتوبوس بلند بلند بزنه زیر آواز

آهنگ معین رو می خوند
الان اومدم پیداش کردم
اینم لینک دانلودشدانلود

-----------
پاورقی
ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد

ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی

گويی بدهم کامت و جانت بستانم؟
ترسم ندهی کامم و جانم بستانی

حافظ

۱۳۹۱ اردیبهشت ۹, شنبه

حس و حال آدما

بعضی آهنگارو گوش میدی اصلا خوشت نمیاد
اما بعد از چند روز دوباره گوش میکنی به قدری شیفته اش میشی که هی پشت سر هم ریپلی می کنی
چندین و چند بار ریپلی
باید حالِت با آهنگا همخوانی داشته باشه
لعنت به تو رضا یزدانی که روانیم کردی
من فردا امتحان دارم , جون مادرت ولم کن

میر مظلوم ما

بالاخره یه روز اون زمستون حصر میر حسین ما هم به آخر میرسه
و اونوقته که زمستون میره و رو سیاهیش می مونه واسه ظالما


طهران-تهران و آخرش...

می گذره این روزا از ما
ما هم از گلایه هامون
عادی میشن این حوادث
اگه سختن اگه آسون...

۱۳۹۱ اردیبهشت ۸, جمعه

خودنویسم باش...

احمد مولایی یکی از دوستان گوگل پلاس نوشته:
یه خودنویس خسته داشتم، پیشم گریه می کرد بضی وقتا
الانه اونم برای همیشه از پیشم رفت
تو آخرین لحظه بهم گفت:‌ رفیق
گفتم: بله
گفت:‌ دوست خوبی بودی
گفتم:‌ چرا
گفت:‌ برای اینکه تا آخرین لحظه باهام بودی، تنهام نزاشتی، یه بار که جام گذاشته بودی، اومدی دنبالم، ندادیم دست غریبه، همیشه حواست به کلاهم بود
اینا رو گفت و رفت، برای همیشه

-
خیلی هم خوب نوشته
خیلی قشنگ

۱۳۹۱ اردیبهشت ۵, سه‌شنبه

رو کم کنی

40 صفحه متن رو باید تا فردا صبح ترجمه کنم
6 صفحه شو ترجمه کردم
34 تا دیگه مونده
موضوع رو کم کنیه

۱۳۹۱ فروردین ۲۹, سه‌شنبه

ماشین همسایه

یه بار حدود پن , شیش سالم بود
اون زمون تو کوچه ی ما , فقط ما و یکی از همسایه ها ماشین داشتیم
بعد من رفتم ماشین همسایه مونو آتیش زدم
بعد از ظهر بود طرف چادر ماشینو کشیده بود رو ماشینش
منم رفتم چادرشو آتیش زدم
شانسم گفت چادر نصفش سوخته بود یه همسایه ها اومد با آب خاموشش کرد
20 سالم که شد تازه فهمیدم اون روز طرف اومده بود پول چادرو از بابام گرفته بود

اجاره

چیزی که الان یادم اومد اینه که بچه بودم در حدود سه و چهار سالم بود
تهران زندگی میکردیم
اونجا خونه مون اجاره ای بود
بعد صاحب خونه هم یه پسر داشت هم سن من اسمش رضا بود
هر روز با هم دعوا میکردیم سره اینکه اون میگفت اینجا خونه ی ماست
منم می گفتم نه اینجا خونه ی ماست
حسابی دعوا میشد
بعد میرفتیم پیش مامانم , بدتر از همه این بود که مامانمم می گفت عاره صاحب این خونه رضا و اینا هستن , ما اینجا مستاجریم
:│
من نمی دونستم مستاجر چیه

نمک

یعنی اگه بگین دست من یک "نانو" گرم نمک داشته باشه , نداره
رفیقم اونی که این همه وقت هر کاری به خاطرش کردم
بدون اغراق از صفر کاری کردم که امروز خدارو هم بنده نیست
همیشه براش حکم یه اتاق فکرو داشتم
حالا امروز ازش چی دیدم با وقاحت هر چه تمام تر برگشت به من یه حرفایی زد که دیگه تموم حس رفاقتم تبدیل به کینه شد
.
مــار تو آستینم پرورش می دادم
اینجاست که باید داد بزنم بگم بشکنه این دست که نمک نداره

۱۳۹۱ فروردین ۲۶, شنبه

بالا در آسمان

فیلمUp in the Air( بالا در اسمان) یه سکانسی داره که جرج کلونی بازیگر نقش اول فیلم داره زندگی آدما رو به یه کوله پشتی تشبیه میکنه و میگه ما همیشه در سفریم و چون سفر طولانی در پیش داریم فقط می تونیم یه کوله پشتی داشته باشیم سعی کنید داخل کوله پشتی تون یه وسایل و افرادی رو داشته باشین که همیشه به دردتون بخورن
بعد مکس می کنه و میگه:
اما مگه یه کوله پشتی چه قدر جا داره؟ مگه آدما تو کوله پشتی جا میشن؟ آیا می تونین این کوله پشتی سنگین رو حمل کنین؟
پس قید آدما رو بزنین , قید وسایل سنگین و بدرد نخور هر چند که بهشون وابسته شدین رو بزنین
اصلا سعی کنید به هیچ کس و هیچ چیز وابسته نشین
اگه به چیزی وابسته نشدین اون وقت همیشه مال خودتون هستین
اون وقت می تونین با خیال راحت حرکت کنید
و حرکت کردن یعنی زندگی...
------------

و من الان همینطورم

۱۳۹۱ فروردین ۲۴, پنجشنبه

هیچ هیچ ...

خب بـ بـ بـ ببب
دارم فکر میکنم امشب در مورد چی بنویسم و اصلا امروز چه اتفاق مهمی واسم پیش اومده که بنویسم
الان به نظرم جالب ترینش موردی بود که همون ابتدا صبح واسم پیش اومد
صبح موقع سوار شدن در تاکسی دو نفر آقا عقب نشسته بودن و یه خانمی هم منتظر تاکسی بود , حاضر نشد سوار تاکسی بشه و اونم در قسمت عقب ماشین سوار بشه
گاها هم دیدم که موضوعی کاملا مشابه ولی برعکس این مورد رخ داده به طوریکه یه آقا حاضر نشده کنار دو تا خانم که عقب نشستن, بشینه
اصلن نمی دونم این مربوط میشه به سطح فکری یا فرهنگی یا هر چیز دیگه ای که اشخاص بهش اعتقاد دارن ولی به نظرم ما توانایی اینکه بتونیم همدیگه رو حداقل برای دو کورس تاکسی تحمل کنیم هم نداریم
-
بعد هم که رفتم دانشگاه و پولی که از ترم پیش بابت شهریه بستانکار شده بودمو پیگیر شدم و بعد هم رفتم کلاس آموزشی ساخت گلایدار
کلاس گلایدار جزء اون دسته از کلاسهاییست که خیلی جای پیشرفت و مانور داره
البته همین اول کار گفتن که هزینه ی ساخت هر گلایدر 1 میلیون میشه که خب البته باید به صورت تیمی جمع بشه
بعد هم که تا ساعت 4 تو انجمن مکانیک بودم و اتفاق خاصی نیافتاد


۱۳۹۱ فروردین ۲۳, چهارشنبه

دانستن هم گاهی وقتا عیب است*

آقا من نمی خوام بعضی چیزارو بدونم- , نمی خوام بفهمم,آدم اگه بعضی چیزارو ندونه و نبینه به خدا خیلی بهتره

خیلی از این غم و غصه ها از همین دونستن هاست , خیلی از مشکلاتی که شاید 40 سال دیگه بهش بر میخورید از دونستن همین چیزاست

فیلم فکری خیلی عمیق

یه چیزی میگم اما بهم نخندین
من فیلم سوپر استارو اول سی دی 2 شو دیدم بعد سی دی 1
البته تفصیر خودم نبود رو سی دی جا به جا نوشته بودن منم دیگه فکر کردم همینه
از اون روز به بعد هیچ وخت به شماره های سی دی اعتماد نکردم
هیچ وخ

از توئیتر خودم

یه سری از آهنگا هستن فقط به درد راننده های بیابون می خورن , آدم باس سیبیل داشته باشه موهاشم فر و بلند باشه تا بتونه با اون آهنگا حس بگیره

فقط خودم

فقط یه ایرانی می تونه تو 10 روز 5 گیگ ترافیک اینترنتشو مصرف کنه و وقتی میبینه فقط 220 مگابایت دیگه واسش مونده , باقی مونده ی ترافیک رو تا یک ماه باهاش سر کنه
خودمو عرض میکنم !

مکانیک

ژانر اینایی که تا میگی رشتم مکانیکه میگن ماشین سنگین هم یاد میدن یا فقط سواری؟
-
ژانر اینایی که تا میگی رشتم مکانیکه میگن موتور ماشین صدا میده می دونی مشکلش چیه؟

این گارسیا مارکز دوست داشتنی

حاصل دانسته های عمر گابریل گارسیا مارکز:



در ۱۵ سالگی آموختم که مادران از همه بهتر می دانند و گاهی اوقات پدران هم.در ۲۰ سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایده ای ندارد، حتی اگر با مهارت انجام شود. در ۲۵ سالگی دانستم که یک نوزاد، مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته، محروم می کند. در ۳۰ سالگی پی بردم که قدرت، جاذبه مرد است و جاذبه، قدرت زن. در ۳۵ سالگی متوجه شدم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد؛ بلکه چیزی است که خود می سازد. در ۴۰ سالگی آموختم که رمز خوشبخت زیستن، در آن نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم؛ بلکه در این است که کاری را که انجام می دهیم دوست داشته باشیم.در ۴۵ سالگی یاد گرفتم که ۱۰ درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق می افتد و ۹۰ درصد آن است که چگونه نسبت به آن واکنش نشان می دهند. در ۵۰ سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه بدترین دشمن وی است. در ۵۵ سالگی پی بردم که تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب. در ۶۰ سالگی متوجه شدم که بدون عشق می توان ایثار کرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید. در ۶۵ سالگی آموختم که انسان برای لذت بردن از عمری دراز، باید بعد از خوردن آنچه لازم است، آنچه را نیز که میل دارد بخورد. در ۷۰ سالگی یاد گرفتم که زندگی مساله در اختیار داشتن کارت های خوب نیست؛ بلکه خوب بازی کردن با کارت های بد است. در ۷۵ سالگی دانستم که انسان تا وقتی فکر می کند نارس است، به رشد و کمال خود ادامه می دهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است، دچار آفت می شود. در ۸۰ سالگی پی بردم که دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است. در ۸۵ سالگی دریافتم که همانا زندگی زیباست

پولای امام زاده

یادتونه همیشه ضریح امام زاده ها پره پول بود؟

اینو داخل یه امام زاده حدودا 100 کیلومتری اصفهان گرفتم

دیگه خیلی راحت می تونین به صورت الکترونیکی پول واریز کنید 



*یه امام زاده بین کاشان و اصفهان تو یه روستایی به اسم خَفَر
مشخصات این روستا(کلیک کنید)