۱۳۹۱ فروردین ۲۴, پنجشنبه

هیچ هیچ ...

خب بـ بـ بـ ببب
دارم فکر میکنم امشب در مورد چی بنویسم و اصلا امروز چه اتفاق مهمی واسم پیش اومده که بنویسم
الان به نظرم جالب ترینش موردی بود که همون ابتدا صبح واسم پیش اومد
صبح موقع سوار شدن در تاکسی دو نفر آقا عقب نشسته بودن و یه خانمی هم منتظر تاکسی بود , حاضر نشد سوار تاکسی بشه و اونم در قسمت عقب ماشین سوار بشه
گاها هم دیدم که موضوعی کاملا مشابه ولی برعکس این مورد رخ داده به طوریکه یه آقا حاضر نشده کنار دو تا خانم که عقب نشستن, بشینه
اصلن نمی دونم این مربوط میشه به سطح فکری یا فرهنگی یا هر چیز دیگه ای که اشخاص بهش اعتقاد دارن ولی به نظرم ما توانایی اینکه بتونیم همدیگه رو حداقل برای دو کورس تاکسی تحمل کنیم هم نداریم
-
بعد هم که رفتم دانشگاه و پولی که از ترم پیش بابت شهریه بستانکار شده بودمو پیگیر شدم و بعد هم رفتم کلاس آموزشی ساخت گلایدار
کلاس گلایدار جزء اون دسته از کلاسهاییست که خیلی جای پیشرفت و مانور داره
البته همین اول کار گفتن که هزینه ی ساخت هر گلایدر 1 میلیون میشه که خب البته باید به صورت تیمی جمع بشه
بعد هم که تا ساعت 4 تو انجمن مکانیک بودم و اتفاق خاصی نیافتاد


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر